جدول جو
جدول جو

معنی مسه خو - جستجوی لغت در جدول جو

مسه خو
خواب عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
ماه شب اول از تقویم قمری، هلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه تو
تصویر سه تو
سه تار، ستو، مسکوک مسی که روی آن آب طلا یا نقره داده باشند، پول قلب
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 54 هزارگزی شمال باختری خوسف واقع شده، جلگه و گرمسیر است و 24 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 84 هزارگزی باختر درح واقع شده، کوهستانی و گرمسیر است و13 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تبه خوی. تباه خو. رجوع به تباه خو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زشتخو. بدخو. پلید. رجوع به گست شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ نُ)
هلال. (ترجمان القرآن) (برهان). هلال. (ناظم الاطباء). هلال. ابن مزنه. ابن ملاط. (منتهی الارب) :
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث، قمریکان با انین.
منوچهری.
چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام.
عسجدی.
الا تا ماه نو خیده کمان است
سپرگردد مه داه و چهارا.
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دوان اندرو ماهی سیم سیما
چو ماه نو اندر سپهر منور.
ازرقی.
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیر زن تاریک.
سنائی.
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ برپیاله فتاده.
خاقانی.
ماه نو را نیمۀقندیل عیسی یافته
دجله را پر حلقۀ زنجیر مطران دیده اند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 90).
ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید
لعل می با قدح سیم برآمیخته اند.
خاقانی.
خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود
گر زمه لحن خوش زهرۀزهرا شنوند.
خاقانی.
به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید.
سعدی.
خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید
کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم.
خواجوی کرمانی.
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.
حافظ.
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشۀ ابرو و در نقاب رود.
حافظ.
- ماه نو دیدن، اهلال. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). رؤیت هلال کردن.
، کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته:
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
زایران برآمد یکی ماه نو.
فردوسی.
، معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان:
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَدد)
ماه چهر. ماه چهره. ماهرو. ماهرخ. ماه رخسار. ماه طلعت. ماه سیما. ماه منظر: جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار، آفتاب رخسار. (سندبادنامه ص 104)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مثلث. (التفیهم) (دانشنامۀ علایی) : و برگ او (برگ نبات سقمونیا) سه سو است همچون برگ لبلاب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه طبقه، در جامه و کاغذ و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سه لو
تصویر سه لو
ورقی که دارای سه خال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه نو
تصویر ماه نو
هلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسه آغو
تصویر مسه آغو
چکشی است که کف آن محدب است
فرهنگ فارسی معین
مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب مرگ آور، نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی
نافرمان، حرف نشنو
فرهنگ گویش مازندرانی
کورمال، چراغ دستی، مشعل
فرهنگ گویش مازندرانی
خته خو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی است در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی